وقتی عباس(ع)متولد شد،زهرا(س)،حسین را اینچنین گفت:
رعنای 22 ساله مادر،بخند.امروز روز شادی همه ماست.لبخند شیرین این کودک دوست داشتنی را بی پاسخ مگذار.همچون پدرت، دستان کوچکش را ببوس.او پشت تو را محکم نگاه خواهد داشت.می شنوم و می بینم روزی که برادر کوچکت،از دامن تو به سوی خداوند پرمی کشد،میگویی و اکنون کمرم شگست.
پسرم،بدان که پدرم(رسول الله)وپدرت(علی مرتضی)آمدند تا دفتر جوانمردان عالم بی سرمشق نباشد.و برادرت عباس (ع) آمد، تا این سرمشق تکرار شود.
پسرم،بدان که برادر کوچکت،مظهر اسدالله الغالب است و محافظ دین استوار الهی.
پسرم،بدان که کودک اسلام با خون تو و عباس،به جوانی خواهد گرایید و رشد خواهد نمود.
پسرم،اگر بر سر جدت،رسول الله(ص)خاکستر و شکنبه می ریختند،اگر بهترین مخلوق خدا،هدف آماج سنگهای جاهلان بود و بسیار سختی کشید،اما بدان که مظوم ترین عالم تویی.
پسرم،تو کودک بودی و شاید به یاد نداشته باشی،بر گردن ولایت،طناب انداختند و 25 سال،خانه نشینش کردند.
اگر علی(ع)25 سال با استخوان در گلو زندگی کرد،اما بدان که مظلوم ترین عالم تویی.
پسرم،تو کودک بودی و شاید به یاد نداشته باشی،در خانه دختر پیامبر خدا را به آتش کشیدند و میخ آتشین به پهلویم فرو بردند و محسنم را قبل از خودم به پیامبر ملحق کردند.اما بدان که مظلوم ترین عالم تویی.
پسرم،شاید هنگامی که خورشید،جگرِجگر گوشه ام را در تشت دید،از شرم قصد طلوع دوباره نداشت.اما بدان که مظلوم ترین عالم تویی.
پسرم،مردمانی که با نفرت به خورشید می نگرند،لایق شبند.
حتما توجه دارین که این یه نوشته ادبیه،نه تاریخی.
با الهام از کشتی پهلو گرفته(اثر استاد مهدی شجاعی)
نوشته شده توسط : بیسیم چی دل
نظرات دیگران [ نظر]